محسن محمد باقر |
محسن محمد باقر میلیشیای پرشوری که علیرغم افلیج بودنش هیچ کاری نبود که بگوید نمیتوانم هرگز احساس نمیکردی که فلج است چون هیچ وقت نقص عضوش را برسمیت نشناخت به همین دلیل هم دژخیم اصلا خطرناک تشخیص داد و در قتل عام 1367 با بقیه جاودانه فروغهای سربدار سرش را بردار کرد.
از دو پا فلج بود، اما با عصاهایش و با حرکت دادن آنها، طوری در زمین از دروازه نگهبانی میکرد کهگویی بالهایش را باز میکند. مثل یک عقاب در دروازه میایستاد و توپهای زمینی را با پا و توپهای هوایی را با عصا میگرفت…
افسوس که در بهاران نخستین زندگی، چون غریبه در هوای غمگرفته و مهآلود میهن اسیر خیلی زود از نظرها ناپدید شد. اما شجاعت بیمانند او در نگاهبانی از دروازه آزادی و حراست از طاق بالا بلند عشق و مردم دوستی، به او دو بال بلند پرواز داد و نامش را جاودان کرد.
آن فروریخته گلهای پریشان در باد کز میجام شهادت همه مدهوشانند نامشان زمزمه نیمهشب مستان باد! تا نگویند که از یاد فراموشانند.
افسوس که در بهاران نخستین زندگی، چون غریبه در هوای غمگرفته و مهآلود میهن اسیر خیلی زود از نظرها ناپدید شد. اما شجاعت بیمانند او در نگاهبانی از دروازه آزادی و حراست از طاق بالا بلند عشق و مردم دوستی، به او دو بال بلند پرواز داد و نامش را جاودان کرد.
آن فروریخته گلهای پریشان در باد کز میجام شهادت همه مدهوشانند نامشان زمزمه نیمهشب مستان باد! تا نگویند که از یاد فراموشانند.
15مرداد سال 1367 درمیان 30هزار قهرمان سربهدارهنرمند نوجوان مجاهد خلق، محسن محمد باقر،نیز قرارداشت.رژیم ضدبشری خمینی،او را که نوجوان و از دو پا هم فلج بود، با سنگدلی و شقاوت تمام به جوخه اعدام سپرد تا ضعف و زبونی و ناتوانی خود در برابر اراده مستحکم مجاهد خلق را به نمایش بگذارد.
محسن محمد باقر ازهمان اوان کودکی دلبسته و سرشارازهنربود. با وجود سن کم دردوبله به فارسی تعدادی از فیلمهای کارتونی کودکان نقش داشت و در فیلمهای سینمایی فارسی نیز بازی کرد. در دهه پنجاه در فیلم سینمایی ”غریبه و مه ”، نقش یک بچهفلج را با هنرمندی بینظیر به نمایش گذاشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر