۱۳۹۴ تیر ۱۳, شنبه
ایران - گوهر برگزیده رسول خدا در آزمایشی سنگینتر از عاشورا ـ به مناسبت میلاد امام حسن مجتبی (ع) - مسعود رجوی ۱۳۷۷
مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران |
بذر افشان عاشورا:
امام حسن مجتبی، افشاگر ارتجاع اموی و در رأس آنها معاویه بود. واقعیت این است
که بزرگترین تحریف و تقلب در تاریخ صدر اسلام به زندگی امام حسن مجتبی، برادر و راهبر
امام حسین، مربوط میشود. پیشوای انقلابی بزرگی که روزگارش بسیار پرفتنه و پرمصیبت
بود، زیرا در برابر معاویه میجنگید. هم او که بذر افشان و راهگشای عاشورا و زمینهساز
حماسه جاویدان آزادی بود و سیدالشهدا، حسین ابن علی (ع)، نیز در تمام سالهای امامت
امام حسن تحت رهبری و هدایت او برای قیام جاودان عاشورا آماده میشد.
با این همه هنوز که هنوز است دوران امام حسن برای بسیاری از شیعیان ناشناخته مانده
و تصمیمگیریهای خطیر و تاریخی این رسواگر بزرگ دجالان، در پردهیی از اسرار و ابهام
باقی مانده است.
حضرت حسن در 15رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد. در سال 50 هجری، یعنی به سالهای
هجری در 47سالگی و به سال شمسی در 45سالگی به تحریک معاویه مسموم شد و بهشهادت رسید.
دوستان ناآگاه تلاشهای زیادی کردند تا آن چه را که در تاریخ مشهور به قرارداد صلح بین
امام حسن و معاویه است، به نوعی، توجیه مصلحت گرایانه کنند؛ بدون آن که بتوانند شرایط
و تعادل قوای عینی را همچنان که بود توضیح بدهند تا همگان چند و چون اوضاع را در آن
شرایط بفهمند و به مضمون مواضع و عملکرد امام حسن و نتایج آن پی ببرند. آخر اگر اوج
هوشیاری انقلابی او که با صبر و متانتی شگفت عجین شده است نبود و اگر او در آزمایشی
خارقالعاده از حکومت و حاکمیت صرفنظر نمیکرد، در یک کلام ارتجاع قهار اموی ریشه
اسلام انقلابی را بیرون میآورد و دعاوی تاریخی آن را هم لوث میکرد و نهضت حسینی نیز
هیچ فرصتی برای شکوفایی و اثربخشی نمییافت.
به همین خاطر بود که حسن بن علی (ع) در طول تاریخ هدف رگباری از ناجوانمردانهترین
اتهامها و دروغها نه فقط از جانب دشمنانش (که از آنها انتظاری جز این نبوده و نیست)
بلکه حتی از جانب دوستان ناآگاه واقع شده است.
ایران - موسی خیابانی فلسفه شعائر پاسخ واقعی چیست ؟
سردار شهید خلق موسی خیابانی |
سردار شهید خلق، موسی خیابانی:
قسمت شانزدهم: پاسخ واقعی چیست؟ ... اما پاسخ واقعی چیست؟
دیدیم که پرستش نه به مثابه پدیدهای زائیده جهل و ترس، بلکه زائیده برآمده از ویژگی انسان و بهمثابه نیازی واقعی برای انسان مطرح است. چنانکه میدانیم وقتی نیازی واقعی است، پاسخش هم باید واقعی باشد. مانند گرسنگی که یک مابهازاء واقعی در دنیای خارج دارد که خوراک و غذا است. همینطور هر نیاز واقعی دیگر مانند تشنگی. حالا ممکن است انسان در اثر جهالت و نادانی، برای این نیازها پاسخهای کاذب و غلطی پیدا کند. آدم ممکن است گرسنه شود و چیزی بخورد که مسموم باشد. موضوعی که اتفاق میافتد.
البته حیوانات اینطور نیستند، تشخیص میدهند. هدایت غریزی نشان میدهد که چه چیزی را بخورند و چه چیزی را نخورند. در این مورد میبینیم که عامل جهل باعث میشود که انسان پاسخ درست را پیدا نکند. اینجا (در پرستش) هم همینطور است. باید ببینیم پاسخ واقعی چیست؟
ابتدا بایستی روشن شود که پاسخ واقعی چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ طبیعی است که این پاسخ بایستی دارای عینیت و واقعیت باشد. (یعنی یک چیز ساختگی، ذهنی و مندرآوردی نباشد) چرا؟ چون پاسخ ساختگی و ذهنی نمیتواند نیاز انسان را برطرف کند، انسان را خرسند کند. ممکن است برای مدتی کوتاه ارضاء کند، ولی انسان بهویژه با بالا رفتن اگاهیش، به چیزی بیارزش و غیرواقعی دل نمیبندد. (البته صحبت از انسان میکنیم). پاسخ باید واقعی باشد. همانطور که توضیح داده شد، اگر پرستش بمثابه یک نیاز واقعی مطرح باشد، پاسخ واقعی این نیاز نمیتواند چیزی ذهنی و سمبلیک باشد. همانطوری که در مورد سایر نیازهای انسان و یا حتی حیوانات، این مسأله صادق است. یعنی هر نیاز واقعی حتماً دارای پاسخی واقعی در جهان خارج است.
اگر خدا پاسخی به نیاز انسان هست و در تاریخ هم میبینیم که بوده، (صرفنظر از تصوری که انسان از خدا داشت که این خود یک مقوله دیگری است) ضروتاً بایستی واقعی باشد، وگرنه نمیتواند مفید باشد.
دیدیم که پرستش نه به مثابه پدیدهای زائیده جهل و ترس، بلکه زائیده برآمده از ویژگی انسان و بهمثابه نیازی واقعی برای انسان مطرح است. چنانکه میدانیم وقتی نیازی واقعی است، پاسخش هم باید واقعی باشد. مانند گرسنگی که یک مابهازاء واقعی در دنیای خارج دارد که خوراک و غذا است. همینطور هر نیاز واقعی دیگر مانند تشنگی. حالا ممکن است انسان در اثر جهالت و نادانی، برای این نیازها پاسخهای کاذب و غلطی پیدا کند. آدم ممکن است گرسنه شود و چیزی بخورد که مسموم باشد. موضوعی که اتفاق میافتد.
البته حیوانات اینطور نیستند، تشخیص میدهند. هدایت غریزی نشان میدهد که چه چیزی را بخورند و چه چیزی را نخورند. در این مورد میبینیم که عامل جهل باعث میشود که انسان پاسخ درست را پیدا نکند. اینجا (در پرستش) هم همینطور است. باید ببینیم پاسخ واقعی چیست؟
ابتدا بایستی روشن شود که پاسخ واقعی چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ طبیعی است که این پاسخ بایستی دارای عینیت و واقعیت باشد. (یعنی یک چیز ساختگی، ذهنی و مندرآوردی نباشد) چرا؟ چون پاسخ ساختگی و ذهنی نمیتواند نیاز انسان را برطرف کند، انسان را خرسند کند. ممکن است برای مدتی کوتاه ارضاء کند، ولی انسان بهویژه با بالا رفتن اگاهیش، به چیزی بیارزش و غیرواقعی دل نمیبندد. (البته صحبت از انسان میکنیم). پاسخ باید واقعی باشد. همانطور که توضیح داده شد، اگر پرستش بمثابه یک نیاز واقعی مطرح باشد، پاسخ واقعی این نیاز نمیتواند چیزی ذهنی و سمبلیک باشد. همانطوری که در مورد سایر نیازهای انسان و یا حتی حیوانات، این مسأله صادق است. یعنی هر نیاز واقعی حتماً دارای پاسخی واقعی در جهان خارج است.
اگر خدا پاسخی به نیاز انسان هست و در تاریخ هم میبینیم که بوده، (صرفنظر از تصوری که انسان از خدا داشت که این خود یک مقوله دیگری است) ضروتاً بایستی واقعی باشد، وگرنه نمیتواند مفید باشد.
ایران - سخنرانی موسی خیابانی قسمت پانزدهم ریشه پرستش در کجاست؟
سردارشهید خلق موسی خیابانی |
قسمت پانزدهم: ریشه پرستش در کجاست؟ ... حالا در ادامه بحث از مفهوم عام پرستش صحبت خواهیم کرد. همچنین به مظاهر پرستش در تاریخ میپردازیم و از مسأله جهل و ترس خواهیم گفت. در ادامه صحبت به این مسأله خواهیم پرداخت که پاسخ واقعی نیاز انسان (پرستش) چیست؟ بعداً از پاسخ ادیان توحیدی و همچنین از پرستش به مفهوم خاص آن صحبت خواهیم کرد. سپس توضیحی در مورد بالاترین ارزش خواهیم داد و آنگاه از پروسه صحیح و واقعی تحقق ذات انسان صحبت میکنیم. همچنین اشارهیی به سرنوشت بشر در بینش توحیدی و بعداً اگر برسیم مختصراً اشارهیی به معبودها و بالاترین ارزشهای نظامها و مکاتب مشهور روز خواهیم داشت.
چگونه به مسأله پرستش رسیدیم؟ از انسان و ویژگیهایش صحبت کردیم. مسأله اختیار مطرح شد و در نهایت انسان را با ویژگیهای هوشمندی و اختیار، آگاهی و آزادی تعریف کردیم. سپس توضیح دادیم که اختیار یعنی چه.
گفتیم زندگی انسان بر خلاف حیوانات نامعین است. یعنی انسان خودش باید زندگی خود را تعیین کند. اما چطور؟ توضیح دادیم که برای اینکه بتوان زندگی نامعین را معین کرد، ضرورتاً به جهتی احتیاج است که زندگی در آن جهت تعیین شود. فرض کنید شما را در بیابانهای شمال تهران رها میکنند، میگویند یک کاری بکن، برو، خودت تعیین کن. مسلماً شما پاسخ خواهید داد، کجا بروم؟ آخر یک چیزی به من بده، یک جهتی، مقصدی، تا وضع خود را تعیین کنم. بدانم کجا باید بروم، اگر بگویند مثلاً برو به توچال، من در آن «جهت» راه میافتم، از سردرگمی، حیرت و ابهام در میآیم؛ میروم بسوی توچال.
بنابراین انسان به یک «ارزشی» نیاز دارد، تا بتواند زندگی نامعین خود را در جهت نیل به آن ارزش تعیین کند.
بداند چکار باید بکند، کجا باید برود، تا از ابهام بیرون بیاید. آن هم با این سمتگیری بسوی آن ارزش زندگی انسان معنی پیدا میکند، مفهوم پیدا میکند. (ارزش همانطوریکه گفتم، یعنی چیزی که انسان تلاش برای رسیدن به آن را بیفایده نمیداند، چیزیکه از طریق وصول به آن زندگیش معنی و مفهوم پیدا میکند. این ارزش میتواند موقعیت، مقام، پول، نفی استثمار، لقاءالله و... باشد)
گفتیم شکست در این امر کار انسان را به دیوانگی میکشاند؛ به هیچی و پوچی میکشاند و حتی ممکن است در مواردی عدم وصول به ارزش مورد نظر باعث شود که انسان دست به خودکشی بزند؛ یا اصلاً ویژگی انسانیش تعطیل و باطل شود و تبدیل گردد به حیوان، یک حیوان گونه. چیزی که البته انسان استعداد این را هم دارد. بقول قرآن: «کالانعام بل هم اضل».
ادامه ....
ایران - سخنرانی موسی خیابانی :راز پیوند همیشگی با وجود مطلق
سردار شهید خلق موسی خیابانی |
سردار شهید خلق، موسی خیابانی:
قسمت سیزدهم: راز پیوند همیشگی با وجود مطلق... گفتیم انسان زندگی خود را خودش باید تعیین کند (اختیار). اگر انسان نتواند این کار را بکند در وصل و در انطباق و وحدت دوباره با هستی و با جهان، شکست خواهد خورد. این شکست به دیوانگی، پوچی و بیهودگی منجر میشود. اما انسان نمیتواند به این شکل زندگیش را تعیین کند. پس چه کار کند؟ گفتیم اگر آن وحدت و انطباق نباشد، تکامل و بقای پدیده متوقف میشود. خوب انسان چگونه این نامعین را به معین تبدیل کند؟ احتیاج به یک «جهت» دارد. بدون جهت نمیشود زندگی را تعیین کرد. انسان نمیداند چه کار بکند. پس زندگی معنی پیدا نمیکند، مفهومی ندارد، پوچ است. «جهت» به زندگی، معنی و مفهوم میدهد، بدون آن انسان پا در هوا است.
پس انسان نیاز ژرفی به تعیین جهت دارد. این اساسیترین مسأله زندگی انسان است. اساسیترین مسأله است.
اریک فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» میگوید: «مسأله انسان (بعد از اینکه جدایی را شرح میدهد)، عبارت است از غلبه بر جدایی و رهایی از زندان تنهایی».
ولی این کار چطور ممکن میشود؟ جهت لازم دارد. بنابراین مسأله انسان این است که یک جهتی، یک مبدأئی، یک مقصدی داشته باشد، که زندگیش را در آن جهت سمت دهد، تعیین کند. خواهی نخواهی اینطور هست، چرا که این یک نیاز است، اگر پاسخ این نیاز را انسان نتواند پیدا کند، مرده است. آیا این نیاز یک پاسخ واقعی هم دارد؟ آیا اصلاً این نیاز یک نیاز واقعی است؟ بله واقعی است. توضیحش را میدهم، چون ما در پروسه حرکت تحول و تکامل انسان چنین نیازی را میبینیم، انسان هم خواهی نخواهی پاسخهایی برای این نیاز پیدا کرده است. پاسخهایی که چه بسا غلط بودهاند ولی به هر حال باید پاسخی داشته باشد.
آیا یک پاسخ واقعی دارد؟ آیا مقصدی وجود دارد که انسان از آن بیاویزد و زندگیش را در آن جهت سمت بدهد؟ یک بار در بحث وجود پرسشی مطرح کردیم: «آیا این جهان مقصد و مضمونی دارد؟». آنجا گفتیم، بله: «افی الله شک»، این جا هم پاسخ همان است، بله یک پاسخ واقعی است که انسان باید در جهت آن زندگی خودش را تعیین کند. «و الی ربک منتهیها». اینطور انسان از نامعین بودن، از هیچی و پوچ بیرون میآید. از اضطراب و نگرانی بیرون میآید. انسان جداً مضطرب است، در اندیشه وصل است، شعر ملای رومی را خواندم:
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش».
ادامه ....
قسمت سیزدهم: راز پیوند همیشگی با وجود مطلق... گفتیم انسان زندگی خود را خودش باید تعیین کند (اختیار). اگر انسان نتواند این کار را بکند در وصل و در انطباق و وحدت دوباره با هستی و با جهان، شکست خواهد خورد. این شکست به دیوانگی، پوچی و بیهودگی منجر میشود. اما انسان نمیتواند به این شکل زندگیش را تعیین کند. پس چه کار کند؟ گفتیم اگر آن وحدت و انطباق نباشد، تکامل و بقای پدیده متوقف میشود. خوب انسان چگونه این نامعین را به معین تبدیل کند؟ احتیاج به یک «جهت» دارد. بدون جهت نمیشود زندگی را تعیین کرد. انسان نمیداند چه کار بکند. پس زندگی معنی پیدا نمیکند، مفهومی ندارد، پوچ است. «جهت» به زندگی، معنی و مفهوم میدهد، بدون آن انسان پا در هوا است.
پس انسان نیاز ژرفی به تعیین جهت دارد. این اساسیترین مسأله زندگی انسان است. اساسیترین مسأله است.
اریک فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» میگوید: «مسأله انسان (بعد از اینکه جدایی را شرح میدهد)، عبارت است از غلبه بر جدایی و رهایی از زندان تنهایی».
ولی این کار چطور ممکن میشود؟ جهت لازم دارد. بنابراین مسأله انسان این است که یک جهتی، یک مبدأئی، یک مقصدی داشته باشد، که زندگیش را در آن جهت سمت دهد، تعیین کند. خواهی نخواهی اینطور هست، چرا که این یک نیاز است، اگر پاسخ این نیاز را انسان نتواند پیدا کند، مرده است. آیا این نیاز یک پاسخ واقعی هم دارد؟ آیا اصلاً این نیاز یک نیاز واقعی است؟ بله واقعی است. توضیحش را میدهم، چون ما در پروسه حرکت تحول و تکامل انسان چنین نیازی را میبینیم، انسان هم خواهی نخواهی پاسخهایی برای این نیاز پیدا کرده است. پاسخهایی که چه بسا غلط بودهاند ولی به هر حال باید پاسخی داشته باشد.
آیا یک پاسخ واقعی دارد؟ آیا مقصدی وجود دارد که انسان از آن بیاویزد و زندگیش را در آن جهت سمت بدهد؟ یک بار در بحث وجود پرسشی مطرح کردیم: «آیا این جهان مقصد و مضمونی دارد؟». آنجا گفتیم، بله: «افی الله شک»، این جا هم پاسخ همان است، بله یک پاسخ واقعی است که انسان باید در جهت آن زندگی خودش را تعیین کند. «و الی ربک منتهیها». اینطور انسان از نامعین بودن، از هیچی و پوچ بیرون میآید. از اضطراب و نگرانی بیرون میآید. انسان جداً مضطرب است، در اندیشه وصل است، شعر ملای رومی را خواندم:
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش».
ادامه ....
اشتراک در:
پستها (Atom)