مجاهد خلق عباس داوری یکی از مسئولین سازمان مجاهدین خلق ایران با سابقه ای طولانی از مبارزه در دو دیکتاتوری شاه و شیخ از روزهای نخست سازمان و تاسیس آن واز شهید بنیانگذار محمد حنیف نژاد میگوید توجه شما را به این مطلب زیبا جلب میکنم:
دیدن پنجاهمین سال تأسیس سازمان پرافتخارمجاهدین خلق ایران ، هر انسان آزاده و ضد بهرهکشی را آنچنان به وجد میآورد که گویی آن جامعهی آرمانی را به چشم میبیند. وقتی از قله پنجاهمین سال تولد این سازمان به گذشته مینگریم، ملاحظه میکنیم که در این برهه از تاریخ پر پیچ و خم خلقمان، چه ارزشهای نوینی خلق شده و چگونه خالقان این ارزشهای نوین جامعه انسانی، سازمان افتخارآفرین مجاهدین خلق ایران را به یک گنجینه عظیم ملی و میهنی، سرشار از شرف و عزت، عزم و اراده و ماندگار برای خلق خود، تبدیل کردهاند. آری:
نیم قرن فداکاری و صداقت ورزی
نیم قرن وفای برعهد و پیمان با خدا و خلق خدا
نیم قرن شلاق خوردن و سوختن بر تخت شکنجههای شاه و شیخ
نیم قرن شکفتن گلزار قلبها و مغزها در کشت گلولههای شاه و شیخ
نیم قرن پایداری پرشکوه و استقامت کم نظیر در برابر توطئههای ارتجاع و استعمار
نیم قرن پرچم عزت، شرف و کرامت و سر بلندی یک خلق را در دست فشردن
نیم قرن سرسائیدن در آستان کبریایی پروردگار یکتا تا در مقابل هیچ قدرتی سر فرود نیاوردن
نیم قرن در اهتزاز نگهداشتن پرچم اسلام راستین و دین پاک محمدی و احیای ارزشهای والای علوی
نیم قرن مورد اعتماد و امید یک خلق بزرگ قرار گرفتن
نیم قرن مجاهدت در راه خدا و خلق خدا. همان خدایی که «او، ما را برگزیده است»... (1)... .
این است سازمان مجاهدین خلق ایران در پنجاهمین سال تولد خود
راستی رمز این ماندگاری و این بالندگی و شکوفایی در زیر ضربات نابود کننده، در چیست؟ برای پاسخ به این موضوع باید به نیم قرن قبل برگشت. در اوایل سال 1347، بهطور تصادفی با شهید محمد یقینی، مجاهد قهرمانی که به دست اپورتونیستها بهشهادت رسید، در تهران دوست و هم خانه شدیم. در آن زمان من دانشجوی انستیتوی تکنولوژی راهآهن بودم و از ساعت 6 عصر تا 12 شب در یک خیاطی کار میکردم. محمد یقینی و من روزانه یکی دو ساعت با هم کتاب میخواندیم و بحث میکردیم و جمعهها به کوه نوردی میرفتیم. با توجه به اینکه اوایل سال 1346، با تهدید ساواک از دبیری سندیکای کارگران خیاطی تبریز که یک سال پیش تأسیس کرده بودیم و بیش از 300 کارگرعضو داشت، مجبور به استعفا شده بودم، ذهنم بسیار درگیر بود که در مقابل این رژیم که حتی یک تشکل کارگری «صنفی» را هم برنمیتابد، چه باید کرد؟ و من که در تجربه، به ضرورت مبارزه مسلحانه رسیده بودم، اما چون هیچوقت در محیط روشنفکری و بحث و فحصهای آنچنانی نبودم، راهی پیدا نمیکردم. در چنین شرایطی دوست شدن و کتاب خواندن و بحث با محمد یقینی برایم ارزشمند بود.
ادامه ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر