۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه

ایران - سخنرانی سردار شهید خلق موسی خیابانی: راز پیوند همیشگی با وجود مطلق

سردار شهید خلق موسی خیابانی 
سردار شهید خلق، موسی خیابانی:
قسمت سیزدهم: راز پیوند همیشگی با وجود مطلق... گفتیم انسان زندگی خود را خودش باید تعیین کند (اختیار). اگر انسان نتواند این کار را بکند در وصل و در انطباق و وحدت دوباره با هستی و با جهان، شکست خواهد خورد. این شکست به دیوانگی، پوچی و بیهودگی منجر می‌شود. اما انسان نمی‌تواند به این شکل زندگیش را تعیین کند. پس چه کار کند؟ گفتیم اگر آن وحدت و انطباق نباشد، تکامل و بقای پدیده متوقف می‌شود. خوب انسان چگونه این نامعین را به معین تبدیل کند؟ احتیاج به یک «جهت» دارد. بدون جهت نمی‌شود زندگی را تعیین کرد. انسان نمی‌داند چه کار بکند. پس زندگی معنی پیدا نمی‌کند، مفهومی ندارد، پوچ است. «جهت» به زندگی، معنی و مفهوم می‌دهد، بدون آن انسان پا در هوا است.
پس انسان نیاز ژرفی به تعیین جهت دارد. این اساسی‌ترین مسأله زندگی انسان است. اساسی‌ترین مسأله است.
اریک فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» می‌گوید: «مسأله انسان (بعد از این‌که جدایی را شرح می‌دهد)، عبارت است از غلبه بر جدایی و رهایی از زندان تنهایی».
ولی این کار چطور ممکن می‌شود؟ جهت لازم دارد. بنابراین مسأله انسان این است که یک جهتی، یک مبدأئی، یک مقصدی داشته باشد، که زندگیش را در آن جهت سمت دهد، تعیین کند. خواهی نخواهی اینطور هست، چرا که این یک نیاز است، اگر پاسخ این نیاز را انسان نتواند پیدا کند، مرده است. آیا این نیاز یک پاسخ واقعی هم دارد؟ آیا اصلاً این نیاز یک نیاز واقعی است؟ بله واقعی است. توضیحش را می‌دهم، چون ما در پروسه حرکت تحول و تکامل انسان چنین نیازی را می‌بینیم، انسان هم خواهی نخواهی پاسخ‌هایی برای این نیاز پیدا کرده است. پاسخ‌هایی که چه بسا غلط بوده‌اند ولی به هر حال باید پاسخی داشته باشد.
آیا یک پاسخ واقعی دارد؟ آیا مقصدی وجود دارد که انسان از آن بیاویزد و زندگیش را در آن جهت سمت بدهد؟ یک بار در بحث وجود پرسشی مطرح کردیم: «آیا این جهان مقصد و مضمونی دارد؟». آنجا گفتیم، بله: «افی الله شک»، این جا هم پاسخ همان است، بله یک پاسخ واقعی است که انسان باید در جهت آن زندگی خودش را تعیین کند. «و الی ربک منتهی‌ها». اینطور انسان از نامعین بودن، از هیچی و پوچ بیرون می‌آید. از اضطراب و نگرانی بیرون می‌آید. انسان جداً مضطرب است، در اندیشه وصل است، شعر ملای رومی را خواندم:
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش».