۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه

ایران - تلویزیون العربیه: فصلی در جهنم به روایت عزیز، مادر رضاییهای شهید

عزیز مادر رضاییهای شهید
تلویزیون العربیه روز 15 مرداد مصاحبه ای با عزیز مادر رضاییهای شهید انجام داد که عزیز از زندگی اش و فرزندان مجاهدش گفت :
تلویزیون العربیه روز 15مرداد بخش اول گفتگوی خود با عزیز مادر رضاییهای شهید را تحت عنوان فصلی در جهنم پخش کرد.
تلویزیون العربیه گفت: آقای خلیل رضایی قبل از این‌که داستانش را تعریف کند، بدرود حیات گفت و خانم عزیز رضایی مسئولیت حکایت آن را برعهده گرفت ولی داستان را از آخر آن شروع کرد. وی گفت: که او و خلیل خانواده بزرگی را تشکیل دادند که به آن افتخار می‌کنند و شاهد بزرگ شدن و ازدواج فرزندانشان و تشکیل خانواده‌های دیگر بودند. آنها این امکان را داشتند که زندگی سعادتمندانه‌ای داشته باشند اما فجایع یکی پس از دیگر ظاهر شد.
مادر رضاییها: موقعی که فهمیدم بچه‌هام با شاه مخالفند و مبارزه می‌کنند، خلاصه منهم با تمام وجود دنبال اینها بودم دیگه. یکمرتبه اینها، پسر دومم رضا دستگیر شد و احمد و مهدی، محسن و دامادم که با هم بودیم اینها همه رفتند. دامادم با محسن پسرم به مسافرت رفتند و اینهای دیگر هم همه رفتند و ما ماندیم با این سه دختر و یک نوه کوچک و پسر کوچکم. دیگه همه با پدرشان رفتند. اینها مخفی شدند. احمد شهید شد. اولین شهید احمد بود. وقتی که مرکزیت سازمان دستگیر شد، احمد هنوز دستگیر و شهید نشده بود. احمد بقیه را سازماندهی داد و شب و روز نمی‌فهمید. تا هشت روز خانه نیامد. من خیلی ناراحت بودم که اینها کجا رفتند و چه شدند. یک شب ساعت 12شب خانه آمد و ما را صدا کرد و گفت بیایید در زیر زمین با شما کار دارم. 

ایران - محسن محمد باقر غریبه آشنای همه ملیشیاها

محسن محمد باقر
محسن محمد باقر میلیشیای پرشوری که علیرغم افلیج بودنش هیچ کاری نبود که بگوید نمیتوانم هرگز احساس نمیکردی که فلج است چون هیچ وقت نقص عضوش را برسمیت نشناخت به همین دلیل هم دژخیم اصلا خطرناک تشخیص داد و در قتل عام 1367 با بقیه جاودانه فروغهای سربدار سرش را بردار کرد.
از دو پا فلج بود، اما با عصاهایش و با حرکت دادن آنها، طوری در زمین از دروازه نگهبانی می‌کرد که‌گویی بالهایش را باز می‌کند. مثل یک عقاب در دروازه می‌ایستاد و توپهای زمینی را با پا و توپهای هوایی را با عصا می‌گرفت…
افسوس که در بهاران نخستین زندگی، چون غریبه در هوای غم‌گرفته و مه‌آلود میهن اسیر خیلی زود از نظرها ناپدید شد. اما شجاعت بی‌مانند او در نگاهبانی از دروازه آزادی و حراست از طاق بالا بلند عشق و مردم دوستی، به او دو بال بلند پرواز داد و نامش را جاودان کرد.
آن فروریخته گلهای پریشان در باد کز می‌جام شهادت همه مدهوشانند نامشان زمزمه نیمه‌شب مستان باد! تا نگویند که از یاد فراموشانند.
15مرداد سال 1367 درمیان 30هزار قهرمان سربه‌دارهنرمند نوجوان مجاهد خلق، محسن محمد باقر،نیز قرارداشت.رژیم ضدبشری خمینی،او را که نوجوان و از دو پا هم فلج بود، با سنگدلی و شقاوت تمام به جوخه اعدام سپرد تا ضعف و زبونی و ناتوانی خود در برابر اراده مستحکم مجاهد خلق را به نمایش بگذارد.
محسن محمد باقر ازهمان اوان کودکی دلبسته و سرشارازهنربود. با وجود سن کم دردوبله به فارسی تعدادی از فیلمهای کارتونی کودکان نقش داشت و در فیلمهای سینمایی فارسی نیز بازی کرد. در دهه پنجاه در فیلم سینمایی ”غریبه و مه ”، نقش یک بچه‌فلج را با هنرمندی بی‌نظیر به نمایش گذاشت.

ایران - العربیه: ‌ جنایات رژیم آخوندی علیه اهل سنت و شیعیان ایران

ایران - چگونه انقلاب ایران توسط آخوندها بسرقت رفت ؟ مصاحبه العربیه با فاطمه رضایی

ایران - شاهد قتل عام از اعدامهای سال 1367 میگوید

مجاهد خلق حسن ظریف

زندانیان سیاسی که در سال 1367 در زندانهای مختلف بودند از قتل عام زندانیان میگویند ومجاهد خلق اشرفی حسن ظریف یکی ازهمان شاهدان است که از وقایعی که در سال 1367 گذشته میگوید :
امروز به‌مناسبت بیستمین سالگرد قتل‌عام زندانیان سیاسی به همراه تعداد دیگری از برادرانم که در آن مقطع از نزدیک این واقعه رو مشاهده کردیم اومدیم این‌جا گواهی بدیم برای ثبت در سینه‌ی تاریخ، هر چند که به‌علت ضیق‌ وقت نمی‌شه بسیاری از فاکتها رو آورد، فقط نمونه‌های کوچکی رو که بعضاً شاهدش بودیم. خود من در اون مقطع که تیرماه سال 67بود با چند نفر از بچه‌ها که تازه از انفرادی آمده بودیم، به‌صورت قرنطینه در اتاق 95‌سالن 6‌ بودیم.
ازطریق مورس با سلولهای کناری تماس می‌گرفتم تا خبرهای داخل و بیرون زندان رو بگیریم. حدود ده نفر بودیم. اما روز 28 تیر ماه، یعنی درست روز بعد از پذیرش آتش‌بس توسط خمینی یعنی همون جام زهری رو که خورد، دیدیم که یکروز پاسدار اسماعیلی، جلاد شناخته شدی بند اومد ما رو با عجله ازآموزشگاه به انفرادی بردند. هنوزهیچ‌کس نمی‌دانست هدف چیه؟ و چرا این‌قدرباعجله و سرعت این جابجایی ‌ها انجام می‌شه.. چرا؟ چون در جای ‌جای زندان، در مسیر دیدیم که تحرکاتی غیرمعمول شروع شده. فردا صبحش از طریق مورس فهمیدم که بقیه بندهای بند عمومی سالن شش رو هم آورده‌اند.
از طریق مورس فهمیدم که از بندهای عمومی 325 هم در دسته‌های سی، چهل نفره دارند به انفرادی می‌آرند بعضی‌ها رو به انفرادیهای 209 بعضی‌ها روبه انفرادی موسوم به آسایشگاه! 
در تماس‌ هایی که می‌گرفتم ازطریق مورس دیدم که اکثریت بندها رو خالی کرده‌اند و به دو انفرادی 209 و همین آسایشگاه آوردند. می‌خواستیم بدونیم چه خبر شده؟ با سلولهای پایینی که تماس گرفتم درطبقه دوم چند تا از دوستانم که اونجا خودشون با اسم مستعارصدا می‌کردند می‌گفتند سعید هستم محمود هستم کاوه هستم. بچه‌هایی بودند دوبار دستگیری. حدود هشتاد نفر بودند که اونها رو هم آورده بودند طبقه دوم انفرادی.می‌گفتند که ما هم نمی‌دونیم ولی شایعات زیادیه. میگن که چیزی به اسم هیأت عفو اومده. صحبت از کمیسیونه.

ادامه ....